یادداشتی برای حسین رونقی ملکی – حجت کلاشی

یادداشتی برای حسین رونقی ملکی – حجت کلاشی 

 

 

« دیروز حسین رادیدم رنگ به رخساره نداشت، تشویش و ضعف به سراغش آمده بود، اما بر ماندن در آخرین سنگر، مظلومانه و به نظر من معصومانه همچنان اصرار داشت. هیچ سعی نکردم او را از تصمیمش منصرف کنم، به یک دلیل ساده: راهی برایش نمانده. درد جسمانی و ضعف ناشی از آن به همراه فشار روانی ممتد از سوی بازجویی فراغ دست، او را به این راه کشانده و من با تاثری که از قلبم به وجودم می ریخت، تنها می توانستم بدرقه اش کنم که از آخرین دروازه عبور کند. با خودم می گویم آیا گوش شنوایی است که به او بگویم مسیر را متوقف سازید و کارشناسانه با پرونده برخورد کنید؟!»

 

حجت کلاشی مسول سازمان جوانان حزب پان ایرانیست، روز سه شنبه 16 خرداد ماه در بیمارستان “شهید هاشمی نژاد” تهران از حسین رونقی ملکی ملاقات کرد. 

حجت کلاشی امروز، طی یادداشتی ضمن ابراز تاسف از شرایط حسین رونقی ملکی، روند جاری در برخوردهای حکومت را به “اورانوس” تشبیه و اعلام داشت:«عاقبت طغیان فرا می رسد و با این نظم و اقتدار،عصیان و مقاومت زاده می شود».

 

متن یادداشت حجت کلاشی به این شرح می باشد: 

 

کشتن به این راحتی نیست!

 

کشتن به این راحتی نیست!. آقایان، منظورم مساله ی حسین رونقی است. کشتن یک انسان نمی تواند به این راحتی باشد. نه از بابت وجدان که از بابت عواقب.  به فرض که مانند اسطوره های یونانی حکومت به مقام “اورانوس” صعود کند و از آسمان قدرت حرکت جنبندگان را به دیده بگیرد و با وسواس فرزندان زمین را در سیاهچال و زنجیر گرفتار کند، عاقبت طغیان فرا می رسد و با این نظم واقتدار،عصیان و مقاومت زاده می شود.

اورانوس نمی داند که فرزندان طغیان از صلب او هستند. یعنی خود او هستند. او خود موجد طغیان است وهرآنچه برای مقاومت و جلوگیری از وقوع حادثه ای مقدرمی کند که همیشه ترس زاده شدنش در عمق وجود او لانه دارد و از جان او تغذیه می کند، می خورد، می آشامد و می بالد. تا تفکر اورانوسی هست ره به جایی نخواهد برد جز تکرار این پند تاریخی که “از هر چه ترسیدم بر سرم آمد”.

برآمدن فضای امنیتی به این حد و پیشروی آن تا جایی که به حسین رونقی برسد و او را تبدیل به مساله ی اصلی امنیت یک نظام در نزد یکی ازشاخه های اصلی نیروهای مسلحش کند! که از قضا یکی از قویترین نیروها ی نظامی – امنیتی در منطقه است، به مانند آوردن اژدها به حیات خانه می باشد.

با حسین به توصیه ی ابوالفضل عابدینی و شاهین زینعلی آشنا شدم و سپس در بیمارستان موقعی که تحت مداوا بود دیدمش. او جوان است. خیلی جوان، ساده و بی آلایش دیدمش. درست به مانند خانواده اش، شوق و شور آزادی دارد و نه چیزی بیش تر.  روحیه ی مبارزاتی خوبی دارد، از نام وبلاگش می توان به این روحیه پی برد. زیر فشار بازجو خوب مقاومت کرده و بازی را در دایره ی لجاجت انداخته است. شاید به این خاطر که بازجو نظامی بوده و نه امنیتی! شاید به این دلیل ساده پرونده بیش از اندازه حیثیتی شده است.

او در برابر سماجت و فشارها تنها اکنون یک ابزار دارد، ابزاری که روان او برگزیزه و از آن لاک دفاعی ساخته است، این ابزار جان اوست، شاید بازجو نمی داند چه وضعیتی لازم است تا کسی جان خود را سپر بلا کند، و شاید هیچ وقت نتواند این مساله رادریابد.

 دیروز حسین رادیدم رنگ به رخساره نداشت، تشویش و ضعف به سراغش آمده بود، اما بر ماندن در آخرین سنگر، مظلومانه و به نظر من معصومانه همچنان اصرار داشت. هیچ سعی نکردم او را از تصمیمش منصرف کنم، به یک دلیل ساده: راهی برایش نمانده. درد جسمانی و ضعف ناشی از آن به همراه فشار روانی ممتد از سوی بازجویی فراغ دست، او را به این راه کشانده و من با تاثری که از قلبم به وجودم می ریخت، تنها می توانستم بدرقه اش کنم که از آخرین دروازه عبور کند. او را را بدرقه کردم، اگرچه منطق انتخابش را نمی پسندم اما عمیقا می فهمم، اما همچنان یک چیز را نمی فهمم، چرا می بایست برای حسین چنین پرونده ی سنگین امنیتی ساخت. نمی دانم بر پایه چه تحلیلی اجازه داده شده است که این پرونده در مدار بحران عظیم قرار گیرد و تمام کلیدها به ته چاه بی مبالاتی انداخته شود. این کار بی معناست ودر عین حال سخت اسباب مذمت و تاسف و البته خطرناک. با خودم می گویم آیا گوش شنوایی است که به او بگویم مسیر را متوقف سازید و کارشناسانه با پرونده برخورد کنید؟!

مساله به همین راحتی است میتوان از مرگ او جلوگیری کرد و موضوع را خاتمه داد اما مرگ او به این راحتی نیست.

 

پاینده ایران
حجت کلاشی 
خرداد  1391 خورشیدی 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *