بهزاد فراهانی: هنر باید جوشش الهام‌بخش انسان در راستای خدمت به مردم باشد

 

 

«هنرمند اراکی شش ساله بود که تعزیه‌خوانی را آغاز کرد. پدرش شهادت‌خوان بود و تعزیه به صورت توارثی در خانه آنها وجود داشت. آنها متولی اجرای 10 روزه ماه محرم بودند.»

این متن بخشی از گفت و گوی «بهزاد فراهانی» با روزنامه شهروند است که با تیتر «احمدی نژاد و مشایی را می ستایم چون ما و ملت را خانه دار کردند» در این روزنامه منتشر شده است.
متن کامل این گفت و گو به همراه مقدمه آن به شرح زیر است:

پس از آن به تهران آمد و در چهارده سالگی به گروه مفید پیوست. پدر مفیدها استاد او بود. بعد از آن رفت و شاگرد سرکیسان شد. سپس به انجمن تئاتر ایران پیوست و در آنجا با مردان بزرگ جنبش یاری بخش ایران کار کرد. کسانی مثل پرویز پویان، بهروز دهقانی، سعید سلطانی و ... از این دست مردان بودند. بعد هم به گروه دیگری پیوست و شاگردی عباس جوانمرد، نصرت پرتویی و بهرام بیضایی را کرد.او هم دوره دولت آبادی و علی حاتمی و بیژن مفید بود. از آن مجموعه هم بیرون آمد و در میدان شوش به گروه تئاتر کوش پیوست و با جوانان زیادی در حدود 60 نفر از آن خطه کار کرد. پس از آن به فرانسه هجرت کرد. تابستان آن سال‌ها را به‌ایران برمی گشت و با همین گروه تئاتر کار می‌کرد و به روی صحنه می برد و دوباره به فرانسه بر می‌گشت. درست عین یک مرغ سرخار که می‌آید هرآنچه را شکار کرده خالی می‌کند و دوباره می‌رود. آن دوره برایش دست آوردهای خوبی داشت. بعد از بازگشت از فرانسه در اوایل سال 56 به استخدام رسمی رادیو، تلوزیون درآمد و وارد میدان تدریس شد. در طول این سال‌ها فقط کار ایرانی انجام داده است. هم می‌نویسد، هم تدریس می‌کند، همکارگردانی و رفیق‌های خوبی هم در این کار دارد. بهزاد فراهانی امروز مهمان صفحه گفت و شنود «شهروند» است تا دغدغه‌هایش را با مخاطبان روزنامه در میان بگذارد:

 

*درباره حضور ماندگارتان در سریال مانای امام علی(ع) برایمان بگویید؟
من قبلا در کارهای میرباقری نقش اصلی بازی می‌کردم. در فیلم گرگ‌ها با ایشان کار کردم و سپس در رعنا با ایشان همکاری داشتم و از دوستان نزدیک میرباقری بودم برای همین در امام علی در کنار دوست و استاد گران قدرم مهدی فتحی با هم وارد آن میدان شدیم و به گمانم کار خوبی کردیم.

*چه اتفاقی می‌تواند بیافتد که یک نقش‌آفرینی آنقدر ماندگار شود؟
من و فتحی وقتی وارد این پروژه شدیم با هم قرار گذاشتیم متر و اندازه کارمان فراتر از حد بازیگری در خاورمیانه باشد و مترمان را روی بازیگران جهانی مثل آنتونی کوئین در محمد رسول‌الله قرار دهیم. کوششمان این بود که کار خوبی بکنیم. البته دیگر عزیزانی هم که ما در کنارشان بودیم مثل پرویز پرستویی، اصغر همت و دیگران هم چنین کوششی کردند.

*خاطراتی از سه دوره جوانی، پختگی بازیگری و امروز بگویید؟
خاطره اولم از دورانی است که کودک بودم و در خانه دایی‌ام زندگی می‌کردم. در آن روزها جای خاصی نبود که به من بگویند تو در آنجا ساکن باش. در همان روزها آب لوله کشی آمد و تهران با آب انبارها وداع کرد. بنابراین آب انبار آن خانه را هم تخلیه کردند و سفیدکاری شد. به من گفتند در کنار این وسایل قدیمی که هست می‌توانی در این اتاق زندگی کنی. من وقتی آنجا ساکن شدم به حفره‌ای در دیوار برخوردم که در اثر کچ کاری سفید شده بود. بر روی آن نوشتم: خداوندا آیا می‌شود من هم سر و سامانی بگیرم و زن و زندگی خوبی داشتم. سال‌ها و سال‌ها گذشت و من از فرانسه بازگشتم. دیگر هم زن داشتم، هم بچه هم استاد دانشگاه شده بودم، هم گروه داشتم، هم آدم صاحب نامی در تئاتر این مملکت شده بودم، یک روز به فکر این افتادم به‌عنوان سپاسگذاری از خدای خودم بروم و آن نوشته را از آن آب انبار پاک کنم. خیلی سال گذشته بود. من در دهه 30 این را نوشته بودم و الان دهه پنجاه بودم. رفتم در کوچه بم بست خمسه و در آن خانه را زدم. پیرمردی در را باز کرد . به او سلام کردم و گفتم من یک زمانی در این خانه زندگی می‌کردم. حالا هم آمده‌ام یادگاریم را بردارم. گفت چه نشانی داری. گفتم تمام نقاشی‌هایی که در راهرو طبقه سوم هست کار من است. گفت چه نقاشی‌هایی هست. دانه به دانه برایش نام بردم. پیرمرد تعارف کرد و مرا داخل حیاط برد. کاهویی روی تخت گذاشته بود. فواره‌ای روی حوضش می جوشید. کاهو را با سکنجبین که خوردیم گفتم من توی این آب انبار کار کوچکی دارم. گفت پر از ابزار وسایل قدیمی است. گفتم اشکالی ندارد کارم را انجام می دهم و باز می گردم. کمد و صندلی‌های لهستانی و دیگر وسایل را کنار زدم و دیدم نوشته‌ام هنوز روی دیوار هست. پاکش کردم و آمدم بیرون و به او گفتم کارم تمام شد. از من پرسید چه بود؟ برایش تعریف کردم. گفت حالا واقعا به آرزویت رسیده‌ای که آمدی. گفتم شکر خدا رسیده‌ام. گفت خدا روشکر پس بیا گاهی با هم کاهو و سکنجبین بخوریم به شکرانه عحابت آرزویت. این یکی از خاطرات خوب من در زندگی‌ام هست.
یادم هست شاگرد پادوی یک داروخانه بودم در میدان شوش. من آنجا پاکت درست می‌کردم. آنجا مال آقای دکتر وحید بود. روزی بود که من منتظر بودم پنجشنبه بیاید تا به من دستمزد بدهند تا ناهار بخورم. پولی که در جیبم بود کفاف ناهار را نمی‌داد. دکتر وحید هم نیامد تا دستمزدم را بگیرم. آمدم بیرون و از کل پول که چهار زار بود، دو زار را یک نان سنگک گرفتم و با بقیه پول هم می‌خواستم حلوا ارده بگیرم و نواله کنم. از کنار سینما ژاله که گذشتم دیدم بخار و عطر کباب و گوجه فرنگی حسابی به مشامم خورد و دلم را برد. آمدم کنار مردی که پشت منقل آتش نشسته بود. گفتم آقا ببخشید یک سیخ گوجه هم میشه بدهید؟ گفت البته چرا که نه. نانت را بده. من نان سنگکم را دادم. نان را برداشت نصف کرد و گذاشت در سینی و در صف سفارشات قرارش داد. به من گفت برو آن گوشه بنشین. من هم رفتم نشستم و منتظر که یک سیخ گوجه را بدهد تا با نان بخورم. متوجه شدم وقتی کباب‌ها را روغن‌گیری می‌کند نان من را هم به روغن آغشته می‌کند. خوشحال شدم و گفتم خوب دیگر. حالا نانم عطر کباب هم دارد. وقتی همه کباب‌ها را از سیخ در آورد دیدم لای نان من هم یک سیخ کباب گذاشت. دویدم جلو و گفتم آقا ببخشید من کباب نمی خواهم. من فقط گوجه می‌خواستم. گفت حرف نزن و برو بنشین. ما رفتیم نشستیم و دیدم مقداری ریحان بنفش هم رویش گذاشت و آورد جلو من و گفت بخور. من با ترس و لرز غذا را خوردم و تمام که شد آمدم کنارش تا حساب کنم اما دو زار بیشتر نداشتم. گفتم این پیش شما باشد تا بقیه را هم بیاورم. گفت پول را داخل جیبت بگذار و هر وقت داشتی بیا حساب کن. من آمدم و این دین در گردنم ماند تا اینکه وقتی آخرین‌بار از فرانسه برگشتم، ادکلون پورانوم کوچک که داشتم را در یک پاکت زیبا گذاشتم و نواری هم به آن بستم و رفتم آنجا. آنجا پسرک جوانی بود که از او پرسیدم حاجی کجاست؟ او را نشان داد. رفتم و برایش از خاطره‌ای که با خودش داشتم گفتم و از اینکه ادکلن را به عنوان هدیه آورده‌ام. بلند شد و مرا بوسید و تشکر کرد و در آخر هم گفت: ای کاش ما مردم همه حق‌شناس برکت الهی بودیم.
اما این روزها جز قصه چیز دیگری نداریم. در سینما که هنوز اجازه کار نداده‌اند. در تلوزیون که سریالمان را نیمه کاره جمع و جور کردند. در تئاتر هم که بعد از پنج سال هنوز پا در هواییم. تنها جایی که گاهی آن هم به لطف دوستان سر می‌زنم رادیوست. خبر دیگری نیست. گاهی قدم می‌زنم. می‌نویسم .گاهی غصه می‌خورم... با رفقایم شطرنج بازی می‌کنم. خلاصه ته‌مانده عمر را به بطالت خواندن و نوشتن می‌گذرانم.
ما نمی‌خواستم به غصه گذشته و حسرت خوردن بنشینیم. امروزمان نتوانست وظایف خودش را انجام دهد. من گاهی نگاه می‌کنم به روزگارم و قوم خویشانم. آنها اغلب کارگرند. با کمال تاسف می‌بینم با آنکه همه روز و شب را کار می‌کنند وضعشان نسبت به چهل سال پیش خیلی بدتر شده. طبیعتا در چنین شرایطی حسرت گذشته را می خورد و این خیلی خوش‌شگون نیست.

*معضلات امروز تئاتر، یعنی هنری که امسال شما خون ‌دل‌ها برایش خورده‌اید تا پا بگیرد چیست؟
من بارها درباره‌ این مشکلات صحبت کرده ام اما باز هم می‌گویم. 3- 4 دهه است که با بی‌نظمی و بی‌اندیشگی در رابطه با انتخاب مدیران تئاتر درگیریم. این اصلا به‌این معنا نیست که در طو این 34 سال مدیر خوب نداشتیم. نه. داشتیم. ولی بزرگترین غصه ما نادانی‌های بیشتر مدیران بوده است. هر بار دلشوره بعدی را داشتیم. سال تا سال دریغ از پارسال. در این سه سال اخیر رنج و غصه‌هایمان دو برابر شد. تئاتر این مملکت رنج نداشتن سیاست کلان و رنج مورد علاقه پدر بزرگ نبودن را می‌برد. تئاتر ما متاسفانه مثل بچه زن قبلی می‌داند. هیچ لطفی به تئاتر از طرف مجلس محترم و حتی مدیرانی که سیاست کلان تئاتر را رهبری می‌کنند نمی‌شود. از طرف کسانی هم که در وزارت ارشاد بر اریکه تکیه می‌زنند هم نمی‌شود. تئاتر این مملکت آنقدر متاسفانه نحیف شده که حتی به ‌اندازه سینما هم برایش ارج قائل نیستند. در صورتی که در دوران آن بیدادگر تئاتر گل سرسبد فرهنگ، تمدن و ارزش‌های والای فرزانگی کشور محسوب می‌شد و هروقت یک صاحب منصب یا دولت مرد جهانی وارد کشور می‌شد او را برای تماشای تئاتر به لاله زار یا فردوسی یا جامعه باربد می بردند و این هنری بود که افتخار ملی ما محسوب می‌شد. حالا دیگر کار به جایی رسیده که متاسفانه کسانی درباره او تصمیم می‌گیرند که با هنر و تئاتر سال‌ها فاصله دارند.

*با وجود همه ‌این معضلات چرا هنوز آنقدر فعالید و مداوما در خانه تئاتر حضور دارید؟
امیدش این بیت است که می‌گوید: رشته ای برگردنم افکنده دوست / می‌کشد هرجا که خاطرخواه اوست. اگر از این هم بدتر شود باز هم من ول کن ماجرا نیستم. ما می‌توانستیم در اروپا و همانجایی که درس خواندیم که برویم و مثل بسیاری که بر سفره بیگانه زانو زدند بنشینیم و پز بفروشیم ولی نکردیم. در این ملک ایستاده‌ایم. امیدوار هم ایستاده‌ایم و هنوز هم هستیم. هنوز هم می‌گوییم روزی خواهد رسید که‌این درخت باری بدهد و ثمرش ثمر خوبی باشد.

*به نظر شما که نیک می‌دانم تحصیلات آکادمیک هم دارید می‌خواهم این گفته خودتان را که هنرمند لایه اجتماعی آسیب دیده است توضیح دهید؟
آنچه فعلا شاهد آنیم این است که فعلا مجلس مردمی این مملکت هنر را به عنوان شغل نمی‌شناسد. ما هنوز که هنوز است در این سی و چند سال نتوانسته‌ایم مجلس را وادار کنیم یا از آن بخواهیم کار ما را شغل بداند. من به‌عنوان یک نویسنده، کارگردان و بازیگر هنوز که هنوز است شغل ندارم. شما می‌داشند که ما چهارصد و پنجاه مرکز نمایشی در سراسر میهنمان داریم که در هر کدام از آنها بیش از پنج یا شش گروه به صورت فعال مشغول به ارایه کار هستند و با حسرت و دردمندی دارند کار تئاتر می‌کنند. درباره اینکه ما جزء لایه‌ها و اقشار آسیب‌پذیر این ملک هستیم همین بس که هنوز شغل نداریم. چه رسد به‌اینکه بخواهیم سندیکا داشته باشیم یا اتحادیه‌ای. یا اینکه خواسته‌هایمان را در دل یک حزب جست‌و‌جو کنیم. متاسفانه نگاه دوستان در عرصه فرهنگ درمورد تئاتر همان نگاهی است که در مورد موسیقی وجود دارد و همان نگاهی است که درمورد مجسمه‌سازی و تندیس‌سازی وجود دارد. فرقی نمی‌کند. اینها هنرهایی‌اند که بسیاری از علمای اعلام آنها را حرام می‌دانند.

*هنر حاکم فرموده از جمله جملات به کار رفته از شماست. ارتباط آن را با بحثی که انجام دادید بفرمایید؟
به ما دستور می‌دهند هنر باید اینگونه یا آنگونه باشد. هنر باید آن‌جوری نباشد. دستوراتی که دولت مردان این ملک از بالا صادر می‌کنند مربوط به دورانی است که بشر عقل سلیم نداشت. الان که دیگر بشر به آن حد از اطلاعات رسیده که می‌تواند در آن واحد با بزرگترین نویسندگان جهان در آمریکای لاتین یعنی آقای مارکز هم تماس بگیرد دیگر این حرف خردمندانه نیست که به هنرمند بگویند اینگونه باش یا نباش. هنری که به دستور کسی خلق شده باشد هنر نیست چون از واقعیت تهی است. هنر باید جوشش الهام‌بخش انسان باشد در راستای خدمت به مردم. اینکه من بیایم و تابع این باشم که هنر باید چگونه باشد دوست داشتنی نیست. همانگونه که شاهدید عرصه سانسور این مملکت بیش از هر حوزه دیگری رشد کرده.

*چهره خسته و البته متفکر فراهانی در این روزها روی قلمک و کارهایش هم تاثیر می‌گذارد. این اتفاق چقدر می‌تواند هنرتان را تحت‌الشعاع قرار دهد؟
ما اعتقاد داریم جز با عدالت اجتماعی و دموکراسی هیچ چیزی در هیچ کشوری رشد نخواهد کرد. در این کشور اگر عدالت اجتماعی رشد نکرده طبیعی است که هنرش هم رشد نکرده باشد. این عدم رشد هم در گرو نفوذ دولت مردانی است که برای ارزش‌های هنری این مملکت تکلیف روشن می‌کنند. وضعیت ما هنرمندها از نظر اقتصادی خراب است. به ‌این عروسک‌ها و شعبده بازها که به میدان آمده‌اند و دم از حقوق صد میلیونی می‌زنند کاری نداشته باشید. اینها از قافله ما نیستند. جامعه واقعی هنر آن کسانی هستند که الان حسرت چهارسال یکبار روی صحنه رفتن را دارند. یا هنرمندان بزرگ موسیقی که در اقصی نقاط میهن زیبای ما پنهانند. به گمان من این غصه‌مندی نمی‌تواند پایدار باشد و لذا امید آفرین است. ممکن است بر روی شخصیت‌های خلق شده در آثار من نوعی تاثیر بگذارد اما من زنده به امیدم و اعتقادم این است که بدون شک ما به شرایط خوب و به سامان می رسیم. برخلاف اعتقاد مبارزان مائوئیستی که در زمان آن بیدادگر در ایران بودند و می‌گفتند هنرمند در سختی و فشار آثار هنرمندانه‌تری خلق می‌کند من معتقدم هنرمند فقط در یک فضای آرام و خوب می‌تواند دست به خلاقیت بزند. به گمانم ما چون برای مردم می‌نویسیم لذا مسائل احساسی دور و بر نمی‌تواند تاثیر زیادی روی ما بگذارد و تنها این مسائل مردم است که روی ما تاثیر می گذارد. اگر قرار باشد اشکی به حال و روز خودمان بریزیم دیگر نمی‌توانیم به مردم بیاندیشیم. باید به فکر اشک مردم باشیم.

*تفوق اصغر فرهادی در آن طرف آبها به گوش می‌رسد. آیا کارهای او می‌تواند روی نگاه مدیران و تاثیر هنر موثر باشد؟
من برای فرهادی این هنرمند گرانمایه ارزش قائلم اما باید قدری زمان بدهیم تا ببینیم عزیزان در این مملکت چه به روزش خواهند آورد چون هر سروی در این مملکت از دیوار خواست بالاتر رفت سرش زده شد. باید منتظر باشیم.

*از این پاسخ برسیم به کار جدیدتان در تئاتر به نام خون و گل سرخ. سوای نام، این اثر که با ایهام خود چیزهایی را به یاد آدمی می‌آورد درباه‌این تئاتر و مضمونش سخن بگویید؟
آنچه مسلم است این اثر من کوشش می‌کند مقداری به نگاه مردم بپردازد و آن را نقد کند. اینبار دیگر نقد من به دولت مردان نیست. نقد من به نگاه مردم است. می‌پردازد به ‌اینکه مردم در این آشوب چه خواهند کرد. این مردمند که انسان‌ها را بزرگ می‌کنند. آنقدر بزرگ می‌کنند که از او می‌ترسند و بعدش هم زمینش می‌زنند که خود زمین هم نمی‌تواند تاب بیاورد. این شیوه غلطی است. در قصه من این عادت به چالش کشیده شده است. من هرگز ندیده‌ام که در هند کسی مثل راج کاپور را در زندگیش به باد ناسز بگیرند یا پوستشان را بکنند. تمام هنرمندان هند در این 68 سال که من به یاد دارم معذذ و مقدس بوده و هستند. یا مثلا وقتی هنرمند فرانسوی ایو مونتان با خودروش در خیابان‌های پاریس آفتابی می‌شود دل تمام مردم فرانسه به او هدیه می‌شود. در کشور ما اینگونه نیست. متاسفانه آنقدر مسائل را خط خطی کرده‌اند که هر کسی مورد پسند واقع شود باید لت و پارش کرد. بیضایی، سوسن تسلیمی و ...

*عملکرد دولت نهم و دهم و بعد شعارهای دولت جدید به معنای سپردن هنر به اهالی هنر را چگونه ارزیابی می کنید؟
دولت آقای احمدی‌نژاد اگر نقد شود از دیدگاه من هم خوبی‌هایی دارد و هم بدی‌هایی. پرداختن به بدی‌هایش به نظر من خیلی کار عاقلانه‌ای نیست. ولی خوبی‌هایش را باید ستایش کرد. من ستایش می‌کنم مردی را که با دیدگاه‌های او و یارانش در این مملکت هزاران هزار خانه برای زحمت کشان ساخته شد و این ستایش برانگیز است. ستایش می‌کنم مردی را که متاسفانه نظام صلاحیتش را رد کرد و همان مرد بود که یک میلیارد و چهارصد میلیون تومان به ما داد تا یک خانه برای تئاتری‌ها بسازیم. من مشائی را حقیقتا ستایش می‌کنم. در دور و برمان منتقدانی هم هستند که فحش‌های رکیک می‌دهند. بهتر است همان‌ها کار نقد را انجام دهند. درمورد دکتر روحانی باید بگویم ما منتظر این هستیم که آقای روحانی به قول عدالت اجتماعی و دموکراسی خودش بپردازد. نخستین پدیده‌ای که باید در این مملکت به ان پرداخت این هست که باید لجام سرمایه داری کثیف و وابسته‌ این مملکت را بگیرد و حق مردم را از گلویشان در بیاورد که این اولی از سوی آقای روحانی و یارانش امکان پذیر نیست! دوم اینکه باید به مردم اجازه دهد حرف دلشان را بزنند و آقای روحانی و یارانش را نقد کنند. برای این کار باید احزاب، جمعیت‌ها، نهادها، سندیکاها آزاد شوند و بتوانند کار کنند. اگر احزاب و سندیکاها آزاد شوند آنوقت تئاتر هم آزاد خواهد شد. ان‌شالله که آقای روحانی به دنبال این موارد باشند.

*درمورد بحث خانه سینما و حکم آقای احمدی‌نژاد برای بازگشایی این خانه و عدم پیروی و مطاوعت توسط مقامات ارشاد هم بگویید؟
به گمان من اگر دموکراسی یا کمی از دموکراسی در مملکت برقرار شود، نهادهایی به وحود خواهند آمد که می‌توانند حقشان را طلب کنند. دولت آقای خاتمی هم در دوران خود خیلی درخشان عمل نکرد. ما در آن دوران هم مشکلات خود را در تئاتر داشتیم. چرا که در مملکت ما نیروهای بازدارنده فراوانند. این نیروها باید کنار بروند و نیروهای آزادی‌خواهی مثل خود آقای خاتمی به وجود بیایند. مدیرانی که از جامعه تئاتری کنار گذاشته شدند باید بیایند.نمی دانم این موارد چقدر امکان‌پذیرند. جناح ها و مراکز تصمیم‌گیری زیادی در کشور وجود دارند که با گپ و گفت من و شما درست نمی‌شوند. سال‌هاست که امنیت شغلی وجود ندارد. وقتی امنیت شغلی وجود نداشته باشد امنیت اجتماعی وجود نخواهد داست و به تبع آن نیروی بالنده وجود ندارد. آیا دکتر روانی از پس همه‌اینها بر می‌آید؟ نه. اینها همگی در گرو آزاد شدن نهادهای مردمی و احزاب هست که بتوانند پای حرف مردم بیاستند، دولت را نقد کنند و راه‌های خوب را در جلوی پای دولت بگذارند تا مملکت ما روند تاریخی خود را حفظ کرده و پیش رود. تا زمانی که ‌این اتفاق نیافتد با نشست و شعار و سازش با آمریکا نمی‌شود کاری از پیش برد. خمیرمایه اصلی کار همانا چیزی جز دموکراسی و عدالت اجتماعی نیست. اگر فاصله سرمایه داران با مردم عادی زیاد شده و برخی ثروت صد میلیارد تومان به بالا دارند باید آنها را جلب کنند و بپرسند این ثروت را چگونه آوردی. اگر مثلا یکی از اینها 25 سال است باید از او سوال شود چگونه شده که بیست و پنج هزار میلیارد تومان پول در سطح جهان دارد. باید وضعیت آنها را روشن کنند و این کار هم به دست یک نفر امکان‌پذیر نیست.

*در بحث خانه سینما کارخود اعضا چه کوتاهی انجام شد؟
این قضیه زاییده 33 سال حاکمیت غلط در بخش سینما و تئاتر است و از این اصل نمی‌توان غافل شد. اما مشکل خود سینمایی‌ها هم کم از آقای شمقدری نبوده است. وقتی رفتیم به طرف مافیایی‌گری و افراد غیرمولدی که به دنبال به غارت بردن دسترنج دیگرانند و لیاقت نشستن پشت برخی از میزها را ندارند غیر از این نباید توقعی داشت. در خود خانه سینما هم این اتفاق افتاد. اما برخی مسائل فرع است و باید در خود خانواده حل شود. بادافره انجمن بازیگران سال 20 در خانه تئاتر و سینماست که هنوز به جایگاه خود نرسیده اما عیبی ندارد. درست است که عمر ما رو به اتمام است اما عمر جوانان بلند است و ان‌شالله به سر منزل مقصود می‌رسند.

 

 

منبع: شبکه ایران