ایران، ایرانی و ایرانیت (بازنگری در مفهوم ایرانیت )
ایران، ایرانی و ایرانیت (بازنگری در مفهوم ایرانیت )

بررسی هویت ایرانی با تعاریفی جدید در قالبی کهن خواهیم پرداخت.
ایران، ایرانی و ایرانیت در نزد مردم ناآشنا به تاریخ و تمدن و فرهنگ منطقه، دارای یک معنی و در نزد آشنایان به تاریخ و فرهنگ این منطقه، دست کم دارای دو معنی میباشد.
در تعریف اول معنی ایران( در افکار عمومی مردم عادی جهان و متأسفانه برخی از خود مردم ایران) تنها مترادف جغرافیای سیاسی است که کشور ایران نامیده می شود و ایرانی به کلیه ساکنان این جغرافیا گفته میشود و ایرانیت مفهوم فرهنگی و تمدنی متعلق به این حوزه جغرافیاست.
این تعریف آشکارا دارای تناقض میباشد. اگر ایرانی فقط به ساکنان کشور ایران اطلاق شود و ایرانیت فقط در محدوده فرهنگی این جغرافیا تعریف گردد آنگاه نمیتوان ابنسینا را که زادبوم او (بخارا) فرسنگها از کشور ایران فعلی دور است، ایرانی نامید . همچنین است برای مولوی، رودکی و ناصرخسرو و ابوریحان بیرونی و سایر شعرا و دانشمندان و بزرگانی که همه جا ایرانی خوانده میشوند. در پاسخ به این تناقض، گهگاه پاسخهایی عامیانه وحتی فکاهی شنیده میشود . بعنوان نمونه گفته میشود چون زمانی بخارا (محل تولد ابنسینا) جزئی از ایران بوده پس ابنسینا ایرانی است. این گفتار بسیار خام می باشد. اگر این سخن درست میبود، چون زمانی یونان هم جزء امپراتوری هخامنشی بوده است می بایست افلاطون و ارسطو و سقراط نیز دانشمندانی ایرانی خوانده شوند. اما هرگز هیچکس این افراد را ایرانی نمیداند. یا اینکه چون ایران روزگاری بخشی از امپراطوری مغول بوده است، باید سعدی را شاعری مغول نامید که بیپایه بودن این سخن چون روز روشن است.
ضمن آن که از زمان برافتادن ساسانیان در حمله اعراب، بهمدت نهصد سال دولت سیاسی و کشوری به نام ایران وجود نداشت که جایی متعلق به ایران باشد. تا مدتها ایران بطورمستقیم توسط عمال خلفای بنیامیه و بنیعباسی اداره میشد و پس از آن تا حدود قرن چهارم و پنجم هجری دولتهای نیمهمستقلی در ایران پدید آمد که هیچکدام برتمامی حوزه فرهنگی ایران تسلط نداشتند و خود را نیز دولت ایران نمیخواندند. بیشتر ایشان مانند طاهریان، زیاریان، سامانیان، صفاریان و سایرین حاکمان محلی بخشهایی از ایران بزرگ بودهاند . پس از آن نیز، دوران حمله مغول پیش آمد و بعدازآن، تیمورلنگ یورش آورد وسپس ملوک الطوایفی بعد از تیمور در ایران برقرار بوده است، که هیچکدام از این حکومتها خود را دولت ایران نمیخواندهاند. تااینکه در سال ۹۰۶ هجری اولین بار شاهاسماعیل صفوی که از آذربایجان خروج نمود، تقریباً بر همه ایران بزرگ تسلط پیدا کرد و حاکمان محلی و منطقهای را مطیع خود گردانید. او نخستین بار خود را شاه ایران نامید و مجدداً دولتی سیاسی و کشوری با نام ایران احیاء شد.
اما به هر حال پرسش این است که پس معیار ایرانیت چیست که براساس آن ابنسینا و مولوی ایرانی خوانده میشوند، و اساساً معنای ایرانیت چه میباشد و اگر مولوی اهل بلخ، ایرانی است پس تکلیف سایر اهالی بلخ که در افغانستان فعلی است، چه میباشد؟ آیا آنها هم ایرانیاند؟
اگر در این سخن که بلخ وبخارا زمانی جزء ایران بوده اند ؛ مراد از کلمه ایران، کشور ایران کنونی باشد و مراد از کلمه جزء بودن، به معنی زیردستبودن در یک امپراطوری باشد؛ باید بگوئیم که هرگز این مناطق جزء ایران نبودهاند . بلکه درستتر آن است که بگوئیم که کشور ایران کنونی، بخشی از ایران بوده است و اکنون نیز هست. برای توضیح جملات بالا، به ابتدای سخن بازمیگردیم که گفتیم در نزد آشنایان به تاریخ و فرهنگ و تمدن منطقه کلمه ایران و مفهوم ایرانیت، دست کم دارای دو معنی میباشد. معنی نخست، کشور ایران کنونی و در معنی دوم، ایران حوزهای فرهنگی است که دارای مشخصات ویژهای است که این حوزه فرهنگی را از سایر حوزههای فرهنگی مثل حوزه فرهنگی شبه قاره هند یا حوزه فرهنگی چین و سایر همسایگاناش جدا میکند و این حوزه فرهنگی ایران نامیده میشود.
ما از این به بعد، به این حوزه فرهنگی ایران میگوئیم و هر گاه مراد، ایران سیاسی باشد به آن کشور ایران میگوئیم.
بنابراین ابوعلیسینا و مولوی ایرانیاند چون متعلق به حوزه فرهنگی ایران بزرگ هستند. نه آن که متعلق به کشور ایران باشند و اهالی بلخ و بخارا هم به همین معنی ایرانیاند. مشخصات متمایزکننده ایرانیت که براساس آن، افراد ایرانی و فرهنگ ایرانی متمایز و مشخص میشوند به اختصار به شرح زیر هستند:
۱)زبان[۱]
زبان اکثریت ساکنان ایران از گروه زبانهای ایرانی است. گروه زبانهای ایرانی که مشهورترینشان زبان فارسی (دری) است زبانهایی است که ریشه و بن اکثریت واژگانشان مشترک است و حتی دستور زبان تقریباً مشابه دارند.
براین اساس دانشمندان زبانشناس، زبانهای ایرانی را در گذشته و حال به صورت زیر طبقهبندی کردهاند:
زبانهای ایرانی کهن:
۱- زبان اوستایی که کتاب اوستا به این زبان نوشته شده است.
۲- فارسی باستان که کتیبههای هخامنشی به آن زبان نوشته شده است.
۳- مادی باستان که بهروایت مورخین یونانی بسیار بسیار شبیه فارسی باستان بوده است.
زبانهای ایرانی میانه:
۱- زبان پهلوی جنوبی (ساسانی) که زبان ساسانیان بوده است و در مناطق جنوبی و جنوب غربی ایران رواج داشته است.
۲- زبان پهلوی شمالی (اشکانی) که بسیار شبیه پهلوی جنوبی بوده است و در مناطق شمالی و غربی ایران رواج داشته است.
۳- زبانهای آسیای میانه مثل سغدی، خوارزمی، و چند زبان دیگر.
زبانهای ایرانی نو:
۱- فارسی (دری) این زبان، زبان دربار پادشاهان و زبان اهل خراسان بزرگ بوده است و بعدها به دلیل شباهت بسیار زیاد با زبانهای پهلوی شمالی و جنوبی به مناطق کشور فعلی ایران راه یافت و تقریباً همهگیر شد.
۲- زبانهایی که ریشهشان زبانهای پهلوی شمالی و جنوبی است مثل کردی،آذری، لری، گیلکی، مازندرانی، سمنانی، خوانساری، بلوچی وتاتی وبعضی زبانهای دیگر.
۳- زبانهایی که در شمال حوزه ایران بزرگ هستند مثل آسی.
۴- زبانهایی که در شرق ایران بزرگ رواج دارند مثل پشتو و نورستانی و پاشایی وبدخشی وسایرین .
۲) فرهنگ:
حوزه فرهنگی ایران در ایران بزرگ نیز به سه دوره تقسیمبندی میشود که تقریباً فرهنگ تمام ساکنان ایران بزرگ ریشه در این سه دوره دارد و عناصری از فرهنگ هر یک از این دورانها در آداب و رسوم، افسانهها، اشعار، داستانها، تاریخ، اعتقادات و باورهای این مردم دیده میشود.
دوره فرهنگی کهن ایرانی: این دوران از روزگاران بسیار دور تا تشکیل اولین دولتها در ایران بزرگ جریان داشته، ویژگیهای عمده این دوران ستایش خدایان آریایی (ایرانی) مثل میترا، اهورامزدا، آناهیتا و … بوده است.
ایرانیان مردمانی بوده اند که در روزگاران بسیار کهن از سرزمینهای شمالی[۲] به ایران بزرگ کوچ نمودهاند. این مردمان عشایر و سوارکار بودهاند و به ویژگیهای خود افتخار میکرده اند. ایشان بهشدت به عشیره و آداب قومی وابستگی داشتند و پرهیز از دروغ، و جوانمردی در نزدآنان بسیار مهم بوده است. جشن نوروز و سایر جشنهای ایرانی مثل مهرگان و تیرگان ریشه در این دوران کهن دارد. بسیاری از آداب و رسوم کنونی مردم ایران و باورهای ایشان نیز ریشه در آن دوره کهن فرهنگی دارد که میراث مشترک همه اهالی ایران بزرگ میباشد. فرهنگ مزدیسنی و زرتشت، متعلق به این دوران است. زرتشت که برخی از مورخین او را متعلق به غرب ایران و دوره تاریخی هخامنشیان دانستهاند به دلایل بسیار متعلق به شرق ایران و دورهای بسیار قدیمیتر از هخامنشیان میباشد[۳]. در شاهنامه، محل پیدایش زرتشت و توسعه دین آن بلخ بوده است و حامیان زرتشت، پادشاه بلخ گشتاسب و پسرش اسفندیار بوده اند و اتفاقا ایشان خود را ایرانی میخواندهاند. به رجزخوانی رستم و اسفندیار در شاهنامه توجه کنید:
درهنگام جنگ، رستم به اسفندیار میگوید که به جای جنگ تن به تن، سپاهیانشان باهم جنگ کنند و اسفندیار در پاسخی بس جوانمردانه میگوید:
که ایرانیان را به کشتن دهیم!؟ خود اندر میان تاج بر سر نهیم!؟[۴]
داستانهای جمشید و ضحاک و فریدون متعلق به این دوران هستند که اتفاقاً بین همه ساکنان ایران بزرگ طرفدارانی بسیار زیاد دارد و میراث مشترک همه این مردم میباشد. همین فرهنگ مزدیسنی و داستان های ایرانی از ارکان بسیار مهم پیونددهنده ایرانیان میباشد. کاوه آهنگر که در شاهنامه از اهالی اصفهان است، در برخی از روایات کرد است و این داستان طغیان علیه ظلم، پیونددهنده کرد و اصفهانی و خراسانی زیر عنوان ایرانی است[۵].
دوره فرهنگی تاریخی: این دوران با تشکیل حکومتهای پادشاهی و امپراطوری در ایران شروع میشود و تا زمان حمله اعراب و ورود اسلام به ایران ادامه دارد. این روزگار تاریخی که با تشکیل امپراطوری ماد آغاز می گردد دورانی پر از فتوحات و سلحشوریها و حماسههایی است که در تاریخ جهان واقعاً به لحاظ کیفیت و کمیت بینظیر است. اگر کثرت روایات و تعدد منابع تاریخی نمیبود حتماً آنها را هم افسانه میپنداشتیم. افتخارات این دوران تاریخی از فتوحات و بزرگمنشیهای کوروش تا سیستم اعجاببرانگیز اداره امپراطوری داریوش (از چین تا مصر و یونان)، از داستانهای شگفت خاندانهای پهلوانی[۶] در دوران اشکانی تا شکوه و جبروت خسروان ساسانی؛ همه و همه بین تمام اقوام ایرانی ساکن ایران بزرگ مشترک است و در جای جای این دوران تاریخی نقش همه این اقوام دیده میشود. در تمامی فتوحات داریوش و کوروش، سرداران ماد (کردان و آذربایجانیان) فرماندهی بخشهای اساسی سپاه و امپراطوری را بهعهده داشتهاند. در تمامی جنگها، همه اقوام ایرانی دوشادوش هم میجنگیدهاند. به یاد میآوریم درنبرد سیصد نفره لئونیداس پادشاه اسپارت در مقابل خشایارشا، فقط پانصد سرباز پکتیایی (پشتون) این سیصد سرباز را شکست دادند. تالشیان (کادوسیان) دلیرترین بخش سپاه امپراطوری بودند و آخرین نفراتی بودند که از میدان جنگ عقبنشینی میکردهاند. آمیانوس مارسلینوس در شرح وقایع جنگ شاپور دوم ساسانی و رومیان در سال ۳۵۹ میلادی، سیستانیان را چنین توصیف میکند[۷]:
“سیستانیان که در حمیت و غیرت جنگی مانند ندارند در برابر دروازه غربی شهر آمیدا استقرار یافتند.”
این شکوه مشترک همه این اقوام در داستانهای پهلوانی شاهنامه که ریشه در دوران تاریخی اشکانی و ساسانی دارد نیز نمود پیدا کرده است. رستم پهلوان پهلوانان از سیستان، اسفندیار و سایر پادشاهان کیانی از خراسان بزرگ (بلخ)، فرهاد و گیو و گودرز از کردها هستند. در عرصه تاریخ نیز آریوبرزن از پارس، و آذرباذ[۸] (آتروپات) از آذربایجان و بهرام مهران (چوبین) از مازندران و رستم فرخ هرمز (فرخزاد) از خراسان بزرگ، پهلوانان مشترک همه ایرانیان هستند و این پهلوانان افسانهای و تاریخی به سهم خود میراث و افتخار مشترک ایرانیان و عامل پیونددهنده همه ایرانیان میباشند.
دوره فرهنگی اسلامی: پس از ورود اسلام به ایران، به هر ترتیب که بود از قرن دوم به بعد ایرانیان که اسلام آورده بودند ضمن آنکه تأثیرات دورانهای فرهنگی کهن و تاریخی را در خود داشتند و وارث آن میراث فرهنگی عظیم و غنی بودند، با پذیرش اسلام نیز آثاری ماندگار در همه عرصههای فرهنگی و عملی و ادبی اسلامی پدید آوردند و اتفاقاً بیشترین سهم در این دوره فرهنگی متعلق به پیشگامان آن، یعنی خراسانیان بوده است. خراسان بزرگ که از بخارا و بلخ تا سبزوار و طبس گسترده بوده، بیشترین و بزرگترین دانشمندان و حکما و شعرا را به حوزه فرهنگی ایران تقدیم نموده است.
شگفتانگیزترین و مهمترین محصول فرهنگی این دوره که در خراسان غنا یافت و به همه ایرانیان عرضه شد زبان فارسی (دری) میباشد. کثرت و کیفیت بسیار بالای ادبیات این زبان باعث شد تا همه ایرانیان ضمن حفظ زبانهای خود، زبان فارسی دری را به عنوان میراث مشترک فرهنگی انتخاب کنند و البته هرگز به زبان فارسی به چشم رقیب برای سایر زبانهای ایرانی نگاه نکردند . به همین دلیل است که زبان فارسی که از خراسان با آثار استادان بزرگ خراسانی (همچون رودکی، دقیقی، سنایی، عطار و سرآمد همه ایشان فردوسی) بالیدن آغاز کرد، در شیراز توسط سعدی و حافظ به اوج خود رسید و در آذربایجان نظامی و صائب عظمتی خاص به آن بخشیدند و در کردستان امیر شرفالدین بدلیسی، کتاب شرفنامه خود راکه نخستین کتاب تاریخ کردستان است که توسط یک کرد نوشته شده به آن زبان نوشت و هرگز کسی ایشان را مجبور به این کار نساخته بود.
نفوذ و تأثیر زبان فارسی از حوزه فرهنگ ایرانی به مراتب بیشتر و وسیعتر شد چنانکه در شبه قاره هند، امیرخسرو دهلوی و بیدل و اقبال لاهوری و عبدالقادر و سایرین با سخن گفتن به این زبان نامآور شدند و سلاطین عثمانی همچون سلطان سلیم اول و سلیمان قانونی دارای دیوان شعر فارسی گشتند.
قهرمانان این دوران نیز مانند قهرمانان دورانهای قبل، از میان همه سرزمین ایران بزرگ بودهاند: بابک خرمدین اسطوره شجاعت از آذربایجان، مازیار و مردآویج از مازندران، یعقوب لیث قهرمان همه دورانها از سیستان و امیراسماعیل سامانی از تاجیکستان. اگر بخواهیم حوزه نفوذ و تأثیر فرهنگ ایرانی در همه دورانهایش را به تفصیل بررسی کنیم بیتردید حاصل آن چندین کتاب خواهد شد. هدف از آنچه در این مقاله کوتاه گفته شد فقط این است که مرزهای حوزه فرهنگی ایران و ویژگیهای آن به صورت مختصر بررسی شود.
بنابراین کسانی که دارای سابقه فرهنگی و تاریخ و ریشه زبانی مشترک (چنانچه گفته شد) میباشند ایرانیاند و همه جغرافیایی که این افراد در آن زندگی میکنند ایران میباشد.
با این تعریف کشورکنونی ایران فقط بخشی از ایران بوده است و افغانستان و تاجیکستان و کردستان و آذربایجان هم بخشی از ایران بودهاند میان بخشهایی از امپراطوری ایران قدیم که ایرانی بوده اندبا بخشهای دیگر که جزء اامپراطوری ایران بوده اند ولی ایرانی نبوده اند تفاوت وجود دارد.کشور یونان و بخشهایی از ترکیه و سوریه و مصر در یک برهه تاریخی بخشهایی از یک امپراطوری به مرکزیت ایران بودهاند ولی هرگز ایران نبودهاند و اتباع آنها ایرانی شمرده نمیشوند و فرهنگ ایشان ایرانی نیست ( اگر چه از فرهنگ ایرانی تأثیراتی هم پذیرفتهاند). ولی وضعیت افغانستان و تاجیکستان و کردستان و آذربایجان با سرزمینهای مصر و سوریه و یونان کاملاً متفاوت است. آنها بخشی از ایران بودهاند به این معنی که ایرانی بودهاند و هستند و فرهنگ ایشان ایرانی است چرا که دارای ریشه مشترک زبانی و دورانهای مشترک فرهنگی و تاریخی با همه ایرانیان هستند. همه نوروز را جشن میگیرند و متأثر از فرهنگ مزدیسنی هستند و ریشه مشترک زبانی و فرهنگی دارند. به این ترتیب کشور ایران هم جزئی از ایران بزرگ است. به همین اعتبار است که ابنسینا و مولوی و ابوریحان بیرونی و ناصرخسرو ایرانی هستند. براین اساس اتباع افغانستان و تاجیکستان و کردستان عراق با ساکنان کشور ایران هم میهن فرهنگی محسوب میشوند. شعرا، دانشمندان، قهرمانان، افسانهها و تاریخ میراث مشترک همه این افراد در حوزه فرهنگی ایران بزرگ محسوب میشوند و مصادره آن فقط توسط ساکنین کشور ایران، منجر به محدودساختن وکوچک نمودن در مفهوم ایرانیت میشود. اگر بگوییم ابوعلی سینا تاجیک است درست است، به این اعتبارکه تاجیک هم ایرانی است. ایرانیت فقط در معنای کلی آن قابل طرح میباشد و هر گونه تجزیه و تقلیل در این مفهوم عواقب زیانباری دارد.
مرزبندیهای سیاسی قرون اخیر که عموماً توسط کشورهای استعماری ترتیب داده شده است ممکن است در بین توده مردم موجب این تلقی شود که چون کشور تاجیکستان و افغانستان به لحاظ سیاسی دو کشور جدای از ایران هستند، اتباع آنها بیگانه محسوب میشوند همانگونه که مثلاً اتباع فرانسه برای ایرانیان بیگانه محسوب میشوند.
این مقاله یادآوری این نکته بود که اگر ابنسینا و مولوی ایرانیاند پس سایر همشهریان ایشان نیز ایرانیاند که هستند.
مراجع:
]۱[ شاهنامه،حکیم ابوالقاسم فردوسی،انتشارات جاویدان،۱۳۷۰
]۲[ تاریخ الرسل والملوک (تاریخ طبری)، محمد بن جریر طبری ،ترجمه ابوالقاسم پاینده،انتشارات بنیاد فرهنگ،۱۳۵۲
]۳[ ایران در زمان ساسانیان،آرتورکریستیانسن، ترجمه رشید یاسمی،انتشارات صدای معاصر۱۳۸۴
]۴[ تاریخ ایران باستان،حسن پیرنیا،انتشارات دنیای کتاب،۱۳۸۹
]۵[ زرتشت مزدیسنا وحکومت،جلال الدین آشتیانی،شرکت سهامی انتشار،۱۳۸۱
]۶[ مزدا پرستی درایران قدیم،ترجمه ذبیح اله صفا،نشرهیرمند،۱۳۷۶
]۷[ تاریخ کرد و کردستان،شرف الدین بدلیسی،نشرفرج اله ذکی الازهر مصر،۱۳۸۰ ه.ق
]۸[ تاریخ آتورپاتگان، اقرارعلیف،ترجمه یوسف شادمان،بنیاد نیشابور،۱۳۷۸
]۹[ ایران وترکان در روزگار ساسانیان،عنایت اله رضا،انتشارات علمی وفرهنگی،۱۳۸۴
]۱۰[ پان ترکیسم ایران وآذربایجان،محمدرضامحسنی،انتشارات سمرقند،۱۳۸۸
]۱۱[ داستان بهرام چوبین، آرتورکریستیانسن،ترجمه منیژه احدزادگان آهنی،انتشارات طهوری، ۱۳۸۳
]۱۲[ کاوه آهنگر، آرتورکریستیانسن، ترجمه منیژه احدزادگان آهنی،انتشارات طهوری، ۱۳۸۷
]۱۳[ زندگی ومهاجرت آریاییان برپایه گفتارهای ایرانی،فریدون جنیدی،نشربلخ،۱۳۹۱
]۱۴[ فارسی باستان،رولاند ج کنت،ترجمه سعید عریان،پژوهشگاه فرهنگ وهنر اسلامی،۱۳۷۹
]۱۵[ تاریخ زبان فارسی،پرویز خانلری ،۱۳۶۶
]۱۶[ نحودرایرانی میانه غربی،کریستوفربرونر،ترجمه رقیه بهزادی،نشر بردار،۱۳۷۳
]۱۷[ جستارهایی در زبانهای ایرانی میانه شرقی،زهره زرشناس،موسسه انتشاراتی فرهنگی فروهر،۱۳۷۸
]۱۸[ فرهنگ فارسی به پهلوی،بهرام فره وشی،انتشارات دانشگاه تهران،۱۳۵۸
]۱۹[ فرهنگ ماد لغت نامه کردی،صدیق صفی زاده،انتشارات عطایی،۱۳۶۹
]۲۰[ افغانستان مهدآیین زرتشت، مهدیزاده کابلی، برگرفته ازسایت آزمون ملی
]۲۱[ نامهای تاریخی افغانستان، مهدیزاده کابلی، برگرفته ازسایت آزمون ملی
۹
[۱] برای مطالعه بیشتر به مراجع ]۱۴[ تا]۱۹[ مراجعه فرمایید.
[۲] مکان زندگی اولیه ایرانیان دقیقاً معلوم نیست. دانشمندان دیرینه شناس از اروپای مرکزی تا سیبری را مکان احتمالی زندگی اولیه آریائیان میدانند . برای مطالعه بیشتر به مراجع ]۵][۶ [ و]۱۳[ مراجعه فرمایید.
[۳] مرجع ]۵[ برای مطالعه دراین زمینه بسیارعالی است.
[۴] برای مطالعه بیشتر به مرجع ]۱[مراجعه فرمایید.
[۵] برای مطالعه بیشتر به مرجع ]۱[ و ]۱۲[مراجعه فرمایید.
[۶] مثل حماسه سپهبد سورنا که کراسوس سردار رومی را شکست داد یا شکست سپاه سیصد هزار نفری خاقان چین (ترک) توسط بهرام (مهران) چوبین و یا تیرسوخرا که تا پر در سر اسب خاقان هفتالیان نشست . برای مطالعه بیشتر به مراجع ]۱[ تا]۴[و]۹[ تا]۱۱[ مراجعه فرمایید
[۷] برای مطالعه بیشتر به مرجع ]۳[مراجعه فرمایید.
[۸] آذرباذ که یونانیان او را آتروپات خواندهاند فرمانده هخامنشی بود که با مصالحه با اسکندر، ماد کوچک (آذربایجان) را از دست او نجات داد و جانشیناناش در آن سرزمین مدتها حکومت مستقل داشتند و از آن پس آن سرزمین به نام او آذرباذگان (آذربایجان) نامیده شد. برای مطالعه بیشتر به مرجع ]۴[ و ] ۸[مراجعه فرمایید.
منبع: تاجیکم